شور !
سلاااام سلااااام سلااااام
همون ک امام علی گفته ... دنیا دو روزه .. یک روز در سختی یک روز در آسایش..
همون ک قرآن گفته .. و پس از هر سختی آسانی ست و پس از هر آسانی سختی ....
ای کاش فرصت کنم ی روزی بعد از اتمام درسا کارای عقب مونده بتونم ادیان مختلفم لااقل ی بررسی کنم کتب شونو خوب بخونم لااقل کنجکاوی و یک سری سوالات ذهنی م ارضا بشه .
انگار دوره ی سختی دو ساله ی ما هم داره کم کم ....
دوس داشتم وبلاگ خودم بود الان و اونجا اینو می نوشتم برای تمام دوستا و دشمنایی ک لااقل با علاقه یا تنفر دو سال پا ب پام بودن !
این بار اومدیم ک 2 روز تهران باشیم و ی سری کارارو سر و سامون بدیم و دو تا دیدار کاری ک همسر داشت انجام بشه ... آمااااا
انگار موندگار شدیم !!! ب حدی ک همسر باید بره قرارداد مسءولیت فنی کلینیکی ک اونجا! باهاش بسته بودن لغو کنه و چندروز مطب داری کنه فشرده و برگرده تهراااان ... و دیگه تا فروردین ک قرار بود امتیاز تهرانش جمع شه انقدر تهران درگیری و سرشلوغی کاری براش درست شده ک باید بیخیال مطب درآمد یا اون شهر محل طرح بشه ...
بگید ماشالله !! 😆😃
خیلی خوشحالم اما استرسم دارم
بقول خودش ی هیجان مثبت و شیرین ...
واقعا میگن حس ششم .. وجود داره
این سری قبل ک اونجا بودم وقتی زهرا خانم طبق معمول اومد برای کمک .. گفت داره چن روز میره کربلا ... گفت یهو برنگردم ببینم رفتی دیگه خانوم دکتر .. گفتم نههه زهرا خانوم کجا ب این زودی.. هستم فعلا چن ماه ...
ولی وقتی داشت میرفت نمیدونم چرا اون روز یهو دلتنگ اونحا و خونه و لوازم ساده مون شدم در حدی ک بغض کرده بودم !! آخه همسر گفته بود کم کم بعضی لوازمو ک مال خونه ی تهران بوده و آوردی حنع کن ببریم هر سری میریم تهران ...
و ی حسی داشتم انگار مثلا دقایق و روزای آخره واقعا ..
حتی برنج ک تموم شد ب همسر ناخواداگاه نگفتم ک بخره ... انگار اون سبزی پلو مرغی ک اونجا پختم شد آخرین غذا...
انگار باید جمع کرد دیگه واقعا و با تمام شادی و هیجانی ک دارم باز برام مثل ی شروع دوباره و یکم جدیده !!! بااینکه اینجا شهر شهر خودمه ... کوچه خیابوناشو بلدم و ... ولی باز حالت ی شروع ی حجرت داره واسم ... و این از سختیای زندگی های پزشکیه ک خیلی رفت و برگشت و شروع های متعدد و دیر دارن از نظر سنی ... چون حداقل تا 30 سالگی مشغول درسن ..
دو سه شبه عااااااالی میخوابم گوش شیطون کرررر
چون تختم برام بهترین تخته دنیاس
بابام رفت سفر دووور کاری و روزی ک میرفت خوشبختانه من و همسری اونجا بودیم و در هیجان و تکاپوی خبرهای کاری و تصمیمات جدید ....
ی ذره ته دلم نگرانی ها و ترسهای خاص دوره ی جدید رو دارم ولی دیگه زندگی همینه و بخصوص زندگی من .. زندگی ای نبوده مثل خیلی ها ازدواج کنم و ی مسیر مستقیم و تکراری و ثابت رو طی کنم .. بلکه مدام در حال جابجایی تغییر و روبرویی با چالش های جدید بودم و مکانهای جدید..
ک برای تمامش خدارو شاکرم فقط استقامت بیشتر ازش میخوام و آرزوی سلامتی...
لپ تاپم پیشم نیست و با گوشی دارم پست مینویسم و بازم میگم ای کاش وبلاگ خودم سرجاش بود الان... پس گرفتنش خیلی سخت نیست ولی منطقم نمیزاره برای ی پس گرفتن راهی و تکرار کنم ک میدونم اشتباهه...
خدایا ب تن شوهرم سلامتی بده و راهش رو هموارکن ...
برای همه ی دوستامم آرزوی خیر و برکت و تندرستی میکنم ...
چند روز پیش که یکی ازد وستان همسرم بر می گشت شهر خودش.. رفتیم دیدنش... چقدر دلم گرفت... اونقدر اینجا با هم بودیم... با اینکه می رفت زندگیش قشنگتر بشه.. با اینکه رفتم به سوی زندگی بهتر قشنگه اما یه جورایی دل اد می گیره.. به این فکر می کردم که ما هم از اینجا می ریم... از خونه کوچیک و رویاییمون... نمی دونم کجا می ریم... یه جایی می ریم به هر حال...