ذهن
پشت سرم از فشارهای دیشب درد میکنه هنوز
تا حدودای 1 و نیم بیدار بودم درحالیکه ب شدت کمبود خواب داشتم . تازه فهمیدم صدای بخاری برقیه ک نمیزاره بخوابم
خاموشش کردم . زیر دلم درد میکرد همچنان .. وول زدم تا خوابم برد
11 صبح گذشته بود ک بیدار شدم . شاید ظهر باید بگم
سرم سنگین دلم ذهنم سنگین تر
ظرفها جمع شده توو سینک
ماشین ظرفشویی پر از ظرفهای قبلا شسته شده ای ک حال جابجا کردنشونو نداشتم
برای خودم آب هویج و سیب و چغندر گرفتم سر کشیدم
دستکش دست کردم و شستم دونه دونه تند تند و بیحوصله
ی حالتی ام انگار توو ی دنیای محدود و بسته و ساکتم
پریشب میگف توو خونه ب این بزرگی تو چیکار میکنی تنها اخه
ی تی وی هم ک روشن نمیکنی حتی
هی میشینی توو اتاقت فکر میکنی خب معلومه دیوونه میشی تووله
بوی سیر و ماکارونی از قابلمه ای ک میشستم میزد توو ذوقم
جلد دوم کتاب شما عظیمتر ازآنی هستید ک می اندیشید دو شبه زیر بالش رو تخته
و بجای خوندنش مدام حس میکنم ک ما ناتوان تر از آن چیزی هستیم ک فکر میکنیم !!!
دیشب نیم ساعتی باهام بحث کرد و میگفت تو داری زندگی مونو بخاطر اشتباهات گذشته ی من خراب میکنی ... گفتم 5 سال کم نیست . 5 سالی که ادامه ی 5 سال ناراخت کننده ی قبلترش بود
ده سال ینی
احساس کردم خیلی درمانده شده ک میگه لااقل زندگی مونو خراب نکن ... باشع اگر 5 سال از دست رفت همین چند صباح باقی مونده جوونی مونو بیا خوش باشیم .
ب این فکر کردم ک چقدر مردها سطحی نگر میتونن باشن .. ک توقع دارن اثرات عمقی ک طی سالها ب بار اومده رو باید یک شبه فراموش کنیم . ..
ب این فکر کردم ک .... ب خیلی چیزها
صبح ک بلند شدم توان انجام هیچ کاری نداشتم ندارمم هنوز
پلک هام ورم کرده و قرمز و هنوز لک داشتم . میگه طبیعیه
میترسم نتونم مثلا روزی بچه خودم رو بغل کنم
میدونم اون ب این هیچ ربطی نداره ولی غلیان افکار منفی در سرم ب حد اعلا رسیده
مشمءز کننده س انسان انقدر درمانده ناتوان و سیاه بین باشه
ولی دوره ای هست الان ک از فرار کردن ازش ناتوانم
باید صبر کنم فقط تا بگذره
میگفت واجب بود درست وقتی ک نبودم بری دکتر ؟
گفتم چ فرق داره بودی ام این ساعت مطب یا کلینیک بودی و من باید تنها میرفتم
گفت شب تا صبح ک لااقل پیشت بودم ..
و فکر کردم ب شتابم در بعضی کارها و فشار مضاعف و بیجایی ک بخودم میارم
ب اینکه نیاز دارم یوگا کار کنم
ب ماساژ و آب . استخر یا دوش فرق نداره . البته دوش لااقل خطر عفونت نداره
ب شدت وسواسی شدم سر این جریانات
و بدی ش اینه تموم رفتارهامو باتوجه ب دانشم تحلیل میکنم و متاسفانه میفهمم دقیقا چمه
ولی از طرفی کار زیادی برای کمک بخودم نمیتونم بکنم
لوازم اون خونه رو ارزونتر ب ی زوج فروخته
خونه رو جمع کرده توو 4 تا کارتون . اونایی ک میخواستیمشون
حس میکنم نیاز دارم کمی ازون چای دارچین دم شده م باید بخورم گلوم میسوزه
دکترم دیشب گفت هفته ای 3 تا امگا3 بخور
ندارم فعلا حس بیرون هم ندارم . باشه دکتر ک اومد بگم برام بگیره
زنگ زدم برام باقالی پلو و ماهی بیارن
اصلا نمیتونم غذا درست کنم
دیشب هم 3 تا تخم بلدرچین پختم و با نون جو خوردم
هنوز ورزش و تردمیل و شروع نکردم و هرروز دارم کمی لاغرتر از قبل میشم
چربی ها باقیست احتمالا عضلاتم تحلیل میرن
56 کیلو و خورده ای
آخی دو کیلو کم کنم میشم همون مداد قبل از ازدواج
دختر داییم میگفت اونموقع شبیه ب مداد بودی از لاغری