جمعه
آسمون خوشگل و ابری و مه ای !!
دیشب تا صبح بارون بارید
توو تخت قدیمم خوابیدم . انگاری بد هم نبود ...
این روحیاتمه غیر از شرایط جوی ک تحمل خونه مامان اینارو برام راحت یا سخت میکنه .. دیشب راحت بود .. نمیدونم چرا اینجا ک میخوابم بیدار ک میشم موهام پففف میکنه . این خیلی عجیبه چون خونه خودم اصلا اینطوری نیس .
کیک توو ماهی تابه ! پختم جلو مامان یاد گرفت .
فر ش پر از لوازمه و گفتم فر رو خالی کن بابا .. ازش استفاده کن ..
بابا خیلی ذوق کرده از بودنم ..
کیک یکم خمیر شد .. ماهی تابم بزرگ بود . نمیدونم چرا
بوی بادمجون سرخ شده پر کرده فضارو
به به
غذای مورد علاقه ی من
صبح زنگ زدم دیدم راه افتاده . نگران اما خوشحال شدم ..
هرچی باشه تکیه م بهشه و دلم گرم میکنه ...
مامان داره شرح دعوا و طلاق و جنگ دوم پسر دوستش رو برام تعریف میکنه ..
زنش بعد از 3 ماه طلاق .. ازدواج سوم کرده . خب نوش جونش بما چه
نمیدونم چرا نمیتونم طرف a رو بگیرم ...
مردها دلم رو ب سوز! نمیارن اصولا ....
لاک گلبهی تیره زدم .