روز نوشت
دوشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۳، ۰۴:۱۳ ب.ظ
گفتم ببینمش حالش و میگیرم !
گفت هر دوتون مثل هم کله شقید !
- من کله شقم ؟! (پرسیدم درحالیکه میدونستم هستم !)
گفت یعنی غرور خاص خودت رو داری ..
گفتم بله غرور خاض خودم رو دارم ولی در برخورد با دیگران بی دلیل غرور ورزی نمیکنم ..
صبح هم وقتی با خوشحالی مسیج داد ک در بررسی پرونده یک بیمار سکته مغزی مورد تشویق و شگفتیِ صاحب اصلیِ کلینیک ک همین روزا قراره برای تحصیل و زندگی ب آلمان بره قرار گرفته ، بهش خوشحالی مو ابراز کردم ولی گوشزد هم کردم خودش رو دست کم نگیره و یادش باشه ک اون یک پزشک متخصصِ ولی اون آقای اعتماد ب سقفِ کاذب! یک پزشک عمومی!
ک رفته حالا ی دوره ی طب سوزنی گذرونده و کلینیکی درست کرده ...
میترسم در برخورد اول توو ذوقش بزنم با رفتار و جواب هام ..
ب همسر گفتم یا منو نبر ب اون دورهمی ک قرار هست .. یا بردی من سبک خودم با این مرد رفتار میکنم. انسانهای بیش از حد خودبین و مغرور ک این رفتارشون شامل حال من یا یکی از عزیزانم بشه ب شدت علاقه ی من رو جلب میکنن ک شاخشون رو بشکونم ...
دست خودم نیست .
+ لاک سورمه ای لاجوردی تیییره زدم و خیلی خوشحالم !
نمیدونم مادرم همیشه جدا ازاینکه از رنگ لاک های تیره .. مثل مشکی سورمه ای قهوه ای خوشش نمیومد ، چرا درجا میگفت مثل دختر همسایه ی فلانی!!!
این دختر همسایه ی فلانیِ ما ! مثلا ب اصظلاح امروز شاید هم ب دید و بر اساس نگرش ما آدم ها خ ر ا ب بود !! مثلا ...
و همیشه وقتی ک من خیلی کوچیک بودم اون لاک های تیره میزد و نوجوون ک شدم و سمت لاکهای تیره میرفتم مادرم سریع یادآوری میکرد ک اه چیه این رنگ ها مثل دختر فلانی .... !!!!!!
چقدر متنففففففرم ازین جور صحبت کردنها استناد کردنها و اشاره دادنها ....
چقدر مادرم با من فرق داشت و داره ...
شاید اون بهتر هم باشه از دید عده ای نمیدونم ولی من نمیپسندم ..........
+ خرید کردن از اینستا گرام کارم رو خیلی راحت کرده و ب گشادیسمم افزوده ..
ولی هیچ چیز بهترازین نیست ک عکس یک کالا حالا هرچی از رژ گرفته تا کفش و مانتو و لباس و .. ببینی و سایز بدی و بیارن دم خونه و تسویه و تمام .
ب خواسته ت و خریدت برسی بی اینکه توو خیابونهای شلوغ هی قل بخوری میون حجم سنگین آدم ها نگاه ها یا حرف ها .. یا اصلا انرژی های غیر ضروری ک ب سمتت ساطع میشن و غالبا منفی اند !
یاد ندارم از کودکی از گشتن توو خیابون برای خرید و ... لذت برده باشم ..
و چقدر ب اجبار برده میشدم !!!!! و اگر اعتراضی هم بود خشم مادر جان گرامی ! :)
+ اتاق کتابخونه م تبدیل ب انباری شده و پر از کارتون و ساک و چمدونهای آورده شده ازون شهر لعنتیه ..... در شرف جابجایی ام احتمالا !!.......
+ بهش میگم اووووووووو چ خبره ؟!
صبح ی تیپ شب ی تیپ !؟
با لحن لوسی میگه آخه اونجا عاشق ی نفر شدم .
براق میشم ب سمتش .. میگه روزبه جونو میگم ....!
اونجا در بدو ورود کت یا بارونی شو منشی میاد میگیره
دکتر دکتر گویان !
براش آبمیوه و چای و ... میارن راه ب راه ..
اوه اومدیم تهران اعوذ بالله من الانسان رجیم !!!
+ شب شاید بریم بام . بعدم شام . هرچی سوزوندیم رفتیم بالا ، بیایم پایین بجاش بخوریم !!
۹۳/۱۱/۱۳