همینو میخواستم
نگران ک میشم ... مخصوصا برای شوهرم
تمام سیم هام قاطی میکنه
مکانیزم های دفاعیم .. نگرانیم و ترسهام در هم ادغام میشه و ی معجون مزخرف درست میکنه .
چاره ای ام جز نوشتن ندارم برای تسکینم .
از قدیم دلتنگ هم ک میشدم همینقدر بد خلق و بد قلق میشدم
این چندساعتی ک امروز بیش از باقی روزا با هم بودیم کمی تسکینم داد
اینکه بعد از بهتر شدنش با هم برای چند کار کوچیک در اطراف خونه رفتیم بیرون و دستشو توو ماشین گرفتم
یکم حسش کردم
بودنشو
و رنگ باخت کمی
ترسم
ازینکه اونقدر غرق در کار و ترافیک بشه ک جز صدای نفس هاش هر شب بغل گوشم چیز دیگه ای ازش نصیبم نشه یا همون حداقل هام ازم گرفته شه
جواب آزمایشمو گرفتم و توو ترافیک وحشتناک فرمانیه ترمز کرده بود سوبله!!!
توقف ینی ..
ماشین ها یکی دو تاشون ب اعتراض بوق کشداری زدن ک ینی هوووووی
ماشین گنده تو جم کن از وسط این خیابون پر تردد و ترافیک
ولی همسر بیخیال فقط آزمایشو باز کرد و خط ب خط با استرس خوند و آخر ...
ی نفس عمیق ...
همه چیزت نرماله
هیچ بدخیمی وجود نداره
فقط رحمت کمی ملتهب بوده روز آزمایشت
ک طبیعیه چون وسط دوره ت بوده
اووووفففف...
نفس عمیق..
بیا
برگه ی آزمایشو گرفت سمتم
_ خیالت راحت شد؟
تا ی سال دیگه آره . تا ی سال دیگه ای ک باز تکرار کنم آزمایشو ..
بعد گفتم : نگران رحممم
گف نگران مغزت باش!! من فقط نگران مغزتم !!!
گفتم بوسم کن
خم شد پیشونی مو بوسید ...