شیطنت
يكشنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۳، ۱۲:۲۱ ب.ظ
اتاق خالی از کارتون شد .
ب لطف اومدن کارگر و کمک های مامان (ک البته بیشتر شامل چینش و مرتب کردن کتبینتهای درحال انفجار آشپزخونم بود).
خونه بقول مادرم شکل خونه شد دوبارهو من ی آرامش کلی پیدا کردم .
گرچه شربت برگشت روی تردمیلم و تا آخر شب مشغول سابیدن اون بودم ! (تقصیر کارگرم بود)
خلاصه ..
ظهرم همسر از کلینیک برگشت و خیلی گشنه بود و صبر نکرد ناهار حاضر شه و از غذای توو یخچال براش گرم کردم بردم توو اتاق ...
شیطون شده بود و وقتی میگفتم چیزی نمیخوای ؟ هی میگفت بوس !
باز میخندیدم و جدی میگفتم منظورم کنار غذاست . چیزی نیارم ؟ کافیه ؟؟ میگفت تورو !
یا تا میومدم ظرف غذا رو ببرم بغلم مبکرد و هی من چشم و ابرو میومدم ک زشته بابا در بازه الان یکی رد میشه نکن ..
ولی مثل پسربچه ها شده بود !
خیلی خسته شدم دیروزو جایزه م ماساژ آخر شب بود .
۹۳/۱۱/۱۹