آن سوی زندگی ...

خونه ی دوم و جدید من
بعد از 3 سال وبلاگ نویسی و کوچ از خاطرات تلخ و شیرین روزهای این 3 سال ک نوشته بودمشون..حالا دوباره از نو یجای نو ی وبلاگ نو ..
بی مرز و همونطور ک هستم ، از خودم حسم زندگیم مینویسم .

متنی در وای بر !

دوشنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۳، ۰۴:۳۴ ب.ظ

چون من روان شناسم ...

مجبورم گریه نکنم 

مجبورم خشمگین نشوم 

مجبورم نترسم 

مجبورم تردید نکنم 

مجبورم سحرخیز باشم 

مجبورم کمتر اعتراض کنم

مجبورم به حرف های دل همه گوش بدهم 

مجبورم همیشه لبخند بزنم 

مجبورم اخم نکنم 

مجبورم تنبلی نکنم

مجبورم فرزندی شایسته و ایده آل باشم 

مجبورم خواهری دلسوز باشم 

مجبورم همسری نمونه باشم 

مجبورم مادری مهربان و عالی باشم

مجبورم فرزندانم را بیسته بیست تربیت کنم 

مجبورم همیشه قاطع و محکم باشم 

مجبورم همه مشکلات و بحران هایم را خودم حل کنم 

مجبورم کارمندی وظیفه شناس و مسئول باشم...


نمی دانم چه چیزی اینگونه مرا اسیر این اجبارهای خشن کرده است پیشه ام یا اندیشه مردم یا ...

کاش می فهمیدند که یک روانشناس اول " انسان " است و بعد روانشناس ...

کاش ...

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۳/۱۱/۲۷