آن سوی زندگی ...

خونه ی دوم و جدید من
بعد از 3 سال وبلاگ نویسی و کوچ از خاطرات تلخ و شیرین روزهای این 3 سال ک نوشته بودمشون..حالا دوباره از نو یجای نو ی وبلاگ نو ..
بی مرز و همونطور ک هستم ، از خودم حسم زندگیم مینویسم .

تشکر

چهارشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۳، ۱۱:۵۲ ب.ظ

زنگ زدم سفارشامو دادم اضعر حیدر بزارن کنار 

میوه فروشی مونو میگم 

رفتم و ازشون گرفتم 

اومدیم خونه و تنهایی رفتم آشپزخونه و همسر نباید سرشو پایین میگرفت یا ...

گفتم تو برو بشین 

چندبار عذر خواهی کرد ک ی مدته کمتر توکار خونه کمک میکنه و اینجام من نمیتونم دو روز هفته کارگر داشته باشم چون فرد قابل اعتماد وااااقعا کمه و سخته گیر اوردنش 

و از طرفی کارگر تهرانمم خیلی سرش شلوغه و در اصل مهمانداره ولی برای من و مادرمم میاد 

و فقطططط ب زوووور شاید هفته ای ی بار بتونم بکشونمش اینجا ک اونم ب گردگیری و جارو و تمیزکاریای اساسی و بزرگ میرسه 

ن کارای جانبی خونه 

و تنها خوبیش قدیمی بودنش و ب شدت قابل اعتماد بودنشه ک توو این دزد بازار خیلی می ارزه و ترجیح میدم از بی کارگری رنج ببرم تا اینکه هر کسی و هر تهدیدی رو وارد خونه زندگیم کنم . 


سبزیارو سرسری تمیز کردم و شستم حسابی 

میوه ها و سبزیجات و جابجا کردم 

میوه شستم و دو ظرف بردم براش جلوی تی وی 

قبلشم چای دارچین داده بودم بهش 

دیگه کمرم داش میشکست 

زنگ زدیم شام خونگی بیارن 


همیشه مریض احوالیش ب شدت منو رنجونده 

انگار تنها تکیه گاهم ب ارتعاش درآد و من هی بترسم و کلافه باشم از رنجور دیدنش


خدایا بابت جواب آزمایشم شکر 

اما دلگیرم 

دست خودم نیست و خودت خوووووب میدونی از چی و چرا 

ولی بازم ممنون....

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۳/۱۱/۱۵