تهران
تهران الان با تهران زمانی ک رفتیم اونجا! فرق کرده
کثیف تر شلوغتر پرترافیک تر شده
مدام چشمام میسوزه از کثیفی هوا
توو خیابون یا ماشین اگر باشی اونم برای رفتن ب ی مقصد نه برای گردش! نمیتونی ی نفس عمیق بکشی..
قبل ازینکه طرح تموم شه بارها گفته بودم برگشتیم بریم کلااردشت زندگی کنیم ..
اول گفت باشه بعد گفت نمیشه
و من همیشه غبطه میخورم ک چرا تا جوون و سرحالیم باید سلامتی مونو میون این همه دود و ترافیک تلف کنیم و تازه اگر ب سن پیری برسیم اونموقع از کار خودمونو بازنشست کنیم و مثلا رو بیاریم ب ی همچین جاهایی ک هیچ معلوم نیست تا اونموقع دیگه مثل الانشون بکر و سالم مونده باشن یا نه ...
نمیدونم چرا گفت نه .. کار و امکانات رفاهی! رو بهانه کرد ..
مثلا تهران ک امکانات رفاهی! داره زندگی مون چ فرقی داره با زمانی ک کلاردشت میرفتیم میموندیم ؟
رفاهی! مثلا مراکز خرید بزرگ و حجم و تنوع بالای رستورانها و بیمارستانها! و کلینیک ها و ..
ک شاید تفریحی هاشو ک اغلب ب شکم برمیگرده ب زور دو شب در هفته و باقیشو اووو چی بشه رات بیفته یا لازم باشه ک بری ...
قشنگ این دو هفته حس میکنم سینم و چشمام میسوزه و هنوز عادت نکردم ..
روز ب روز شهر کثیف تر و بی بارون تر و خشک تر ..
هیچ خبری از برف نبود و نیست .
دیشب اون میگفت 30 سال وارد خشکسالی میشیم از امسال .
تا حدودای 1 نیمه شب تموم غصه های نگفتنی و قایمکی مو ک فقط بر اونپوشیده نیست ریختم سرش و با تموم خستگیش باهام حرف زد ..
تحمل کرد و میکنه همیشه اغلب .. منو نابسامانی هامو
برعکس اون کسی ک وظیفشه همراهم باشه و نیست . و فقط خوابشو برای من میاره ...
آخر هفته رستوران گردون برج میلاد دعوتیم .
افتتاحیه ی گالری طلا دعوتیم .
تئاتر باید بریم با بچه ها ک بلیط گرفتن .
خونه باید ببینیم .
شلووغ شلوووغ .....
و آخر هفته ی دیگه هم باز همچنان شلوووغ شلوووغ از نوعی دیگر ......
ک رو ب پایانه .
از کته ی دیشب کمی باقی مونده بود .
ریختم تو کیسه و لهش کردم با دست
گفت چیکار داری میکنی
گفتم با خنده ، شام فرداته
هی گفت نه توروخدا جدی بگو برای چی اینجوری میکنیش
باز همونو تکرار کردم ک بابا شام فردا شبته .. میخوام بدمش بخوری !
خیلی کمه برای کبه
تاحالا کبه درست نکردم
با اینکه کمه و از دیشب همونجور له شده گذاشتمش یخچال ولی شاید ظهر باهاش دو تا کبه کوچولو الکی و امتحانی درست کنم .
کته م اضافه مونده بود گفتم ی کاریش کنم خب ....
متنفرم ک میگه میدونم تو الان جوونی و اوج نشاطته ولی منو درک کن و خستم و ..
هی بخودم توو آِینه نگاه میکنم و هی غمگین تر میشم .
با این وضعی ک هنوز داری چطوری میتونی بگی ب عقب بگذشته نگاه نکنم ؟
جبران گذشته کردی ک هنوز نگاهم ب عقب نباشه ؟؟؟؟