آن سوی زندگی ...

خونه ی دوم و جدید من
بعد از 3 سال وبلاگ نویسی و کوچ از خاطرات تلخ و شیرین روزهای این 3 سال ک نوشته بودمشون..حالا دوباره از نو یجای نو ی وبلاگ نو ..
بی مرز و همونطور ک هستم ، از خودم حسم زندگیم مینویسم .

همینو میخواستم

چهارشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۳، ۱۱:۴۰ ب.ظ

نگران ک میشم ... مخصوصا برای شوهرم 

تمام سیم هام قاطی میکنه 

مکانیزم های دفاعیم .. نگرانیم و ترسهام در هم ادغام میشه و ی معجون مزخرف درست میکنه .

چاره ای ام جز نوشتن ندارم برای تسکینم . 


از قدیم دلتنگ هم ک میشدم همینقدر بد خلق و بد قلق میشدم

این چندساعتی ک امروز بیش از باقی روزا با هم بودیم کمی تسکینم داد 

اینکه بعد از بهتر شدنش با هم برای چند کار کوچیک در اطراف خونه رفتیم بیرون و دستشو توو ماشین گرفتم 

یکم حسش کردم 

بودنشو 

و رنگ باخت کمی 

ترسم 

ازینکه اونقدر غرق در کار و ترافیک بشه ک جز صدای نفس هاش هر شب بغل گوشم چیز دیگه ای ازش نصیبم نشه یا همون حداقل هام ازم گرفته شه 


جواب آزمایشمو گرفتم و توو ترافیک وحشتناک فرمانیه ترمز کرده بود سوبله!!!

توقف ینی ..

ماشین ها یکی دو تاشون ب اعتراض بوق کشداری زدن ک ینی هوووووی 

ماشین گنده تو جم کن از وسط این خیابون پر تردد و ترافیک 

ولی همسر بیخیال فقط آزمایشو باز کرد و خط ب خط با استرس خوند و آخر ...

ی نفس عمیق ...

همه چیزت نرماله 

هیچ بدخیمی وجود نداره 

فقط رحمت کمی ملتهب بوده روز آزمایشت 

ک طبیعیه چون وسط دوره ت بوده 

اووووفففف...

نفس عمیق..

بیا 


برگه ی آزمایشو گرفت سمتم 

_ خیالت راحت شد؟

تا ی سال دیگه آره . تا ی سال دیگه ای ک باز تکرار کنم آزمایشو .. 

بعد گفتم : نگران رحممم 

گف نگران مغزت باش!! من فقط نگران مغزتم !!! 

گفتم بوسم کن 

خم شد پیشونی مو بوسید ...


موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۳/۱۱/۱۵