آن سوی زندگی ...

خونه ی دوم و جدید من
بعد از 3 سال وبلاگ نویسی و کوچ از خاطرات تلخ و شیرین روزهای این 3 سال ک نوشته بودمشون..حالا دوباره از نو یجای نو ی وبلاگ نو ..
بی مرز و همونطور ک هستم ، از خودم حسم زندگیم مینویسم .

شیطنت

يكشنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۳، ۱۲:۲۱ ب.ظ


اتاق خالی از کارتون شد .

ب لطف اومدن کارگر و کمک های مامان (ک البته بیشتر شامل چینش و مرتب کردن کتبینتهای درحال انفجار آشپزخونم بود).

خونه بقول مادرم شکل خونه شد دوبارهو من ی آرامش کلی پیدا کردم . 

گرچه شربت برگشت روی تردمیلم و تا آخر شب مشغول سابیدن اون بودم ! (تقصیر کارگرم بود)

خلاصه ..

ظهرم همسر از کلینیک برگشت و خیلی گشنه بود و صبر نکرد ناهار حاضر شه و از غذای توو یخچال براش گرم کردم بردم توو اتاق ...

شیطون شده بود و وقتی میگفتم چیزی نمیخوای ؟ هی میگفت بوس !

باز میخندیدم و جدی میگفتم منظورم کنار غذاست . چیزی نیارم ؟ کافیه ؟؟ میگفت تورو !

یا تا میومدم ظرف غذا رو ببرم بغلم مبکرد و هی من چشم و ابرو میومدم ک زشته بابا در بازه الان یکی رد میشه نکن .. 

ولی مثل پسربچه ها شده بود !


خیلی خسته شدم دیروزو جایزه م ماساژ آخر شب بود . 


موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۳/۱۱/۱۹