آن سوی زندگی ...

خونه ی دوم و جدید من
بعد از 3 سال وبلاگ نویسی و کوچ از خاطرات تلخ و شیرین روزهای این 3 سال ک نوشته بودمشون..حالا دوباره از نو یجای نو ی وبلاگ نو ..
بی مرز و همونطور ک هستم ، از خودم حسم زندگیم مینویسم .

۲۵دی


همیشه اولین ها در عمقی ترین لایه هامان جا خوش میکنند .. 

گاهی هم آنقدر میانِ بعدی ها .. دومی ها سومی ها 

یا یک بعدی ، ک ماندگار تر و عمیق تر شود ، گم میشود . 

همیشه اولین ها خاطره انگیز نیستند .. 

مثلا چند اولینی ک من در زندگی تجربه کرده ام ..

مثل اولین هایی ک تجربه نکردم حتی !

همان هایی ک از گفتنش برای دیگران عاجزم .. 

همانهایی ک فقط "او" میدانست . "او" می داند .

 

گاهی در زندگی اتفاقاتی هست ک شاید اولین نباشد 

اما چنان حسِ اولین بار بودن را برایت تداعی میکند ک متعجب می مانی در کار دل و مغز و احساس ..

این تعامل های پیچیده ی وجودیِ انسان 

سپاس خداوند عزوجل را ..

برای ساختار بندیِ این بزرگترین آفریده .. انسان 



۲۵دی


راستش را بخواهید درد دارد . 

دل کندن از نوشته هایی ک دو سه سال .. از لحظه لحظه هایم میگفتند .. 

بی رحمیِ "دوست" .. 

محروم شدنم از خاطراتم بی هیچ قدرتی .. 

نگاه کردن ب وبلاگی ک مال من بود و حالا .. "دیگری" بر آن حاکم است ، درد دارد ..

هرچه بخواهم فرو خورم انکار کنم ، دردش را نمیتوانم ............

۲۱دی


فضای اینجا با وجود امنیت بالای بلاگ نسبت ب بلاگفا هنوز سرده برام !!

شاید چون جدا از دوستای منتخبم ک خیلی دوسشون دارم اونجا بازدید کننده بیشتر داشتم و این نیازمو ب اشتراک نوشته هام و حرفای دلم بیشتر مرتفع میکرد ...

اینجام هنوز وقت نشده برم وبلاگ بقیه رو سر بزنم تا دوباره بیفتم رو دور دوستی ...


امتحانا سخت و سنگین و طاقت فرسا .. روزا دارن میگذرن و من فشار درسارو قشنگ دارم رو خودم حس میکنم .. فشاری ک هرگز طی دوران تحصیل حس نکردم و توو ارشد ب خوبی میتونم حس کنم !!

دکترا دیگه ببین چ خبره !!


شهر دانشگاهم فوق العاده سرررررده ... 

ی عالم حرف نگفته دارم ک دلم میخواد فرصتی باشه با آرامش بنویسمشون .. هروقت ک دلم میخواد بنویسم ناتوانم از نوشتن بخاطر فرصت کم ..

مدام یا تو جاده م یا هتل یا خونه مشغول درس یا آشپزی یا ...

نمیدونم ازین بابت باید خوشحال باشم یا نه .. ولی فکر میکنم سرشلوغی بهتر از بیکاریه .. بیکاری انسان رو ب اضمحلال میکشونه ...

لااقل کسی مثل من رو .. ک تا سرم خلوته هجوم افکار بعضا ناخوشایند یا نگرانی های فکریم دو چندان میشه ...


امروز یکم جزوه خوندم ولی دیگه فعلا قید درس و زدم !

ی زرشک پلو با فیله مرغ زعفرونی .. سریع السیر و خوشمزه گذاشتم برای ناهار و باز اومدم سراغ نوشتن !! 


چندوقت پیش ساعت 7 و نیم شب بود ک یکی از دوستا و همکارا ک اتفاقا جراح موفق و همکار یکی از جراحای ب نام تهرانه .. و تازه طرح یک ساله ش افتاده تو شهر طرح ما ...قرار شد بیان خونمون ... ینی شام بریم بیرون بعد برای چای بیان پیش ما . قبلا دعوتشون کرده بودم و پذیرایی منظم و مفصل ! ولی اونشب جز دو بسته کوچیک بیسکوییت و ی بسته پنیر خامه و ژله بیشتر نداشتم ! 

ویرمم گرفته بود چیزکیک درست کنم وقت خریدم نداشتم . خلاصه با همونا 4 تا چیز کیک ی نفره و خوششششمزه درست کردم ک اگرچه کم بود اما عاااااااالی شده بود ...




موادم بیشتر اگر بود خب مجلسی!! تر میشد ولی اینا کوچولو و خوشگل و خوشمزه بودن ب قدری ک نمیدونین .. منم آشپزیم اندازه نداره چشمی مواد میریزم اغلب ..

اینم بیسکوییت و کره پایه شه .. روش پنیر خامه و ژله ... آخرم چند قاشق باز ژله ..


جای همه خالی 

۱۵دی

ی آدم مزخرف ورداشته وبلاگ قبلی منو جابجا کرده ب آدرسی ک نمیدونم 

شایدم اونقدر مزخرفتر از چیزیه ک میدونم .. ک پاک کرده باشه اصلا کامل ... 

خیلی راحت میتونم وبلاگشو ب ی اشاره پووودددر کنم 

ولی فرق من با اون اینه ک من انسانم ... گاز گرفتن کار من نیست . 


هنوز فرصت و آرامشی نیست و نبوده ک ی دل سیر بنویسم با عکس آپلود کنم .. 


امروز ب طرز عجیبی بدنم نیاز ب شوری و ترشی و تندی داشت .

ب حدی ک عصبیم کرده بود این حالت . 

رفتم زیتون و خیارشور و ترشی انبه ی هندی خریدم . 

دیشبم ترشی بادمجون فوووق تندو هی میخوردم . 

خیلی این عقیده ی ابوعلی سینا رو قبول دارم ک میگه بدن با توجه ب نیاز و کمبودش در انسان میل ایجاد میکنه .. ینی شما ب اونچه میل پیدا میکنید بدنتون نیاز داره .. 

نمیدونم میل ب سوختن و تندی و ترشی از چ کمبودی میاد !! 

شما میدونین؟؟؟

۱۰دی


بوی پیاز داغ 

بوی عدس پلوی تازه رو گاز گذاشته شده !

بوی درس و امتحان و کتاب و هیاهو 

و منِ مصمم ک دقیقا میدونم دارم چیکار میکنم و خوشحالم . 

ازینکه بلاخره عقلم ب احساسم غالب تر تر تر شد و کاری ک باید همون اولِ اول میکردم و انجام دادم .

گرچه زیان دیدم ولی بهرحال سوگواری تاثیر مثبتی برام نداره پس دیگه باید ب چشم تجربه یا ی اتفاق نگاش کنم و سعی کنم رد شم ..

همونظور ک شدم ..


هنوز با فضای اینجا اُخت نشدم .. هموز نوشتن اینجا برام ب آسونیِ بلاگفا نیست و نشده ولی خیلی راضی ام و همین رضایت برام خوبه ... بودنِ شما بچه های قدیمی .. البته گلچینی از شماها هم برام نعمت بزرگیه ...

امکانات بلاگ خیلی خیلی بهتر و بیشتر از بلاگفاست ..

امکان انتقال مطالب اونجارو دارم ولی فعلا نمیدونم چرا دوس ندارم سنگینیِ بعضی از روزای اونجارو ب اینجا بکشونم برای همین هنوز فکری واسه انتقالشون ب این طرف نکردم ...

شاید بزارم توو همون خونه ی قدیمی بمونه ..

دارم مراحل سوگواری و طی میکنم !! بخودم سخت نمیگیرم تا کم کم طی بشه ...


این آهنگ ....

۰۶دی


اوخی ..

باورم نمیشه ..

همیشه کندن سخته . 

از جایی ک باهاش دوسال خوووو گرفتیم .. از جایی چیزی ک بهش عادت کردیم ..

ولی نمیدونم چرا این بار انقدر ساده پشت سر گذاشتم ...

شاید برای عمق دردهایی ک این مدت کشیدم و هنوز داغش تازه تازه .. سوزان سوزان عین روز اول ب دلمه ..

باید بگذرم از روزهای کذایی ک دلهره بارترین فکر و اتفاق زندگیمو رقم زد ..

از چیزی ک با سادگی ها و خامی هام با دستای خودم برای خودم پیش آوردم و الان هیییچ کاری ازم بر نمیاد ...

فقط میدونم اونجا دیگه نمیتونستم خودم باشم ..

پس ازش گذشتم اومدم اینجا ب امید آرامش ...

همون چیزی ک همه دنبالشیم و جون میککنیم تا بنوعی بدستش بیاریم ...

با کار با تحصیل پول مقام .. اینجا برای من اون نقطه ی امن و آرامش همین نوشتنه ...

ی نوشتن ساده .. مثل تمام این 3 سالی ک وبلاگ نویسی و شروع کردم در جستجوی آرامش ..

 

طی این سالها ک نوشتم دوستای خوبی پیدا کردم ..

از سر همین وبلاگ مسیر زندگیم عوض شد .. مریض شدم !

آره مریض شدم و از توضیح بیشترش برای خودمم عاجزم .. از یاداوریش ...

ک دستی دستی سلامتی مو چطوری بخاطر ی حماقت .... دستخوش چک دائمی و عذاب و ترس همیشگی کردم ...

چطور اعتماد کردم و ..... حالا کندم . 

میخوام بکنم .

گور بابای تمام زحمتایی ک از آپلود عکس و .. کشیدم برای وبلاگم ... وبلاگ قبلیم ...

درست توو سومین سال تولد وبلاگم ازش کوچ کردم و راضی ام حتی ب قیمت از دست دادن رفاقت و وبلاگی ک براش زحمت کشیده بودم ..

بمونه جزء خاطرات پاک نشدنیه زندگیم ....... همین فقط ..